بسم الله را گفته و نگفته شروع کردم به خوردن .
حاجی داشت حرف می زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می
کرد.
هنوز قاشق اول را نخورده رو به عبادیان کرد و پرسید
عبادی ! بچه ها شام چی داشتن؟همینو. واقعاً جون حاجی ؟
نگاهش
را دزدید و گفت : تُن رو فردا ظهر می دیم .
حاجی قاشق را برگرداند . غذا در گلویم گیر کرد .
حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون می دیم .
حاجی همین طور که کنار می کشید گفت : به خدا منم فردا
ظهر می خورم...
شادی روح شهید حاج محمد ابراهیم همت صلوات.....